::.مصباح الهدی::.

:.وبلاگ مذهبی.: ،مطالب مذهبی ،عکس مذهبی ، مباحث دینی ،دانلود قرآن ،دانلود مداحی

::.مصباح الهدی::.

:.وبلاگ مذهبی.: ،مطالب مذهبی ،عکس مذهبی ، مباحث دینی ،دانلود قرآن ،دانلود مداحی

خاطرات مقام معظم رهبری (هیبت سلطانى من را گرفت!)

هیبت سلطانى من را گرفت!

--------------------------------------------

من در دوران اختناق، استاد معروف عالى‏مقامى را مى‏شناختم که روى کفش شاه آن وقت - محمدرضا - افتاد! اساتید در صفى ایستاده بودند و محمدرضا از برابر آنها عبور می‌کرد و این شخص روى پاى او افتاد! از این کارها می‌کردند، اما چه کسانى؟ تیمسارها. اما یک عالم، یک دانشمند، یک محقق - که واقعاً هم این آدم محقق است ... - فاضل، نام‏آور، نامدار، چه‏قدر تحقیقات، چه‏قدر کتاب، روى پاى او افتاد! شاگردهایش ملامت کردند: استاد، شما؟! آخر آن شخص که بى‏سواد است! عالم‏ جماعت کسى را قبول ندارد؛ سیاست برایش مسئله‌ایى نیست؛ نگاه می‌کند ببیند چه کسى عالم است. اصلاً براى عالم، جاذبه و ارزشى بالاتر از علم نیست. بدترین فحش در محیط اهل علم، لقب «بى‏سوادى» است؛ هیچ فحشى از این بالاتر نیست؛ در همه محیطهاى علمى همین‏گونه است؛ آن وقت آن عالم روى پاى یک جاهل و قلدر افتاد! شاگردان و رفقایش ملامت کردند و او هم جوابى نداشت؛ گفت: هیبت سلطانى من را گرفت! این عبارت، همان وقتها در محیطهاى دانشگاه که دوستان ما مى‏رفتند و مى‏آمدند، معروف شد و علما و دانشمندانِ آن وقت، به کسانى که هیبت سلطانى آنها را مى‏گیرد، و کسانى که جز هیبت علم چیزى آنها را نمى‏گیرد، تقسیم مى‏شدند! البته همان وقت هم دانشمندانى مثل همان آدم داشتیم که حتى با فقر مى‏ساختند، براى اینکه به سمت آنها نگاه نکنند؛ نه اینکه روى پایشان نیفتند، یا دستشان را نبوسند، یا تواضعشان نکنند؛ نه، اصلاً خودشان را بالاتر از این مى‏دانستند که به فکر آن دستگاههاى جاهل و دور از معرفت بیفتند. زندگى پولى و مادى را اصلاً کم‏ارزش‏تر از این مى‏دانستند که خودشان را به آن آلوده کنند.

 

(نقل در دیدار روسای دانشگاههای علوم پزشکی در اول آبان  1369)

خاطرات مقام معظم رهبری (انگار نه انگار که اینها یک گروه انقلابى)

انگار نه انگار که اینها یک گروه انقلابى‏اند!

--------------------------------------------

... دیدم همان‏گونه که ما انتظار داریم - که بیش از آن اصلاً نمى‏شود انتظار داشت - یک گروه با تفکر چپ، یک کودتاى نظامى کرده‏اند و یک حرکت نظامىِ چریکى یا منظم انجام داده‏اند، بعد هم قدرت را در دست گرفته‏اند و به جاى قدرتمندان قبل از خودشان نشسته‏اند! قصرى که قبلاً حاکم پرتغالى در کشور موزامبیک در آن استقرار داشت و حکومت می‌کرد، همان قصرى بود که «سامورا ماشل» رهبر انقلابىِ موزامبیک - که بعد هم کشته شد - در آن‏جا زندگى می‌کرد! او از من هم در همان قصر پذیرایى کرد و من دیدم که وضع با گذشته فرق نکرده است! در آن‏جا فرشى بود که من مشغول نگاه کردن به آن شدم. گفت: این از آن فرشهایى است که از زمان پرتغالیها مانده است. دیدم نه فقط در همان قصر و در همان تشریفات زندگى می‌کردند، بلکه به همان روش هم زندگى می‌کردند! انگار نه انگار که اینها یک گروه انقلابى و مردمى‏اند؛ که واقعاً مردمى هم نبودند و اصلاً در آن‏جا از مردم خبرى نبود! ما وقتى مى‏خواستیم وارد سالن میهمانى بشویم، دیدیم در کنار درِ بزرگى که این سالن را به سالن پذیرایى وصل می‌کرد، دو نفر ایستاده‏اند؛ درست مثل غلامهاى افسانه‌ایى در دربار سلاطین که در آن، حاکم پرتغالى هم همان‏طور زندگى می‌کرده است! واقعاً دو نفر غلام سیاه بودند! حالا این دو نفر، سیاه بودند؛ اما دیگر غلام نبودند؛ چون خود حاکم هم از همان گروه بود! این دو نفر مأمور با لباسهاى مشخصى، غلام گونه دو طرف در ایستاده بودند و باید طورى عمل می‌کردند که وقتى سلطان - یعنى همین رهبر انقلابى - با میهمانش که من بودم، در مقابل این در مى‏رسیدیم، این دو لتِ در به طور برابر و طاقباز باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند و همین کار را هم کردند! من لبخند مى‏زدم و نگاه می‌کردم؛ بعد هم با او - که خودش را مثل همان حاکم پرتغالى، با همان ژستها گرفته بود! - وارد سالن میهمانى شدیم.

 

(نقل در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور درهفتم خرداد  1369)

 

خاطرات مقام معظم رهبری (زابل، مرکز دنیا!)

زابل، مرکز دنیا!

--------------------------------------------

چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان‏اللّه‏علیه)، مرتب از من مى‏پرسیدند که بعد از اتمام دوره ریاست جمهورى، مى‏خواهید چه کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگى زیاد علاقه دارم؛ فکر می‌کردم که بعد از اتمام دوره ریاست جمهورى، به گوشه‌ایى بروم و کار فرهنگى بکنم. وقتى از من چنین سؤالى کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره ریاست جمهورى، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتى، سیاسى گروهان ژاندارمرى زابل بشوم - حتى اگر به جاى گروهان، پاسگاه بود - من دست زن و بچه‏ام را مى‏گیرم و مى‏روم! واللَّه این را راست مى‏گفتم و از ته دل بیان می‌کردم؛ یعنى براى من زابل مرکز دنیا مى‏شد و من در آن‏جا مشغول کار عقیدتى، سیاسى مى‏شدم! به نظر من، بایستى با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت خداى متعال به کارمان برکت خواهد داد.

 

(نقل در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی در پنجم اسفند 1370)

 

خاطرات مقام معظم رهبری (احمد سوکارنو ما را با هم رفیق کرد)

احمد سوکارنو ما را با هم رفیق کرد

--------------------------------------------

جنبش عدم تعهد در یک برهه‏ى نسبتاً طولانى توانست در دنیا نقش ایفا کند؛ اما امروز متأسفانه نقش جنبش عدم تعهد کمرنگ شده است. در واقع پایه‏گذار اصلى این جنبش، سه چهار نفرِ معدود بودند که مؤثرترین آنها مرحوم احمد سوکارنو بود.

 

بد نیست خاطره‏یى را هم در این‏جا بگویم. سال 1353 شمسى (1974 میلادى) من با یکى دو نفر دیگر در سلول خیلى کوچکى در تهران زندانى بودم. طول این سلول 20/2 متر و عرض آن 80/1 متر بود. یک شب اول مغرب داشتم نماز مى‏خواندم که یک نفر زندانىِ جدید را وارد سلول کردند. زندانىِ جدید از کمونیست‏هاى خیلى متعصب و داغ بود. وقتى دید من دارم نماز مى‏خوانم و فهمید مذهبى هستم، از همان اول براى من قیافه گرفت! هرچه سعى کردم با او ارتباط برقرار کنم، دیدم نمى‏شود؛ اخمهایش توى هم است و حاضر نیست با من گرم بگیرد. به او جمله‏یى گفتم که بکلى تغییرش داد. گفتم احمد سوکارنو در کنفرانس باندونگ گفته است چیزى که ما را این‏جا گرد آورده، وحدت دین یا عقیده یا نژاد نیست؛ بلکه وحدتِ نیاز است. گفتم من و تو در این‏جا وحدتِ نیاز داریم؛ در یک سلول داریم زندگى مى‏کنیم؛ یک مأمور پشت در مراقب ماست؛ یک بازجو و یک شکنجه‏گر منتظر من و توست؛ عقیده‏ى ما یکى نیست، اما نیازمان یکى است. گفتم وقتى وحدت نیاز در سطح عالَم مى‏تواند تأثیرگذار باشد، در یک سلول به این کوچکى بیشتر مى‏تواند تأثیرگذار باشد. پس از این صحبت، ما با هم رفیق شدیم! در حقیقت احمد سوکارنو ما را با هم رفیق کرد! امروز هم همین‏طور است؛ کشورهاى ما وحدتِ نیاز دارند. امروز همه‏ى کشورهاى اسلامى بدون استثناء مورد هدف توطئه‏ها و طمع‏هایى هستند؛ این در حالى است که امکانات خیلى زیادى دارند.

خاطرات مقام معظم رهبری (غبار فراموشى)

غبار فراموشى

--------------------------------------------

آن زمانى که بنده در ایرانشهر تبعید بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پیدا مى‏کردیم. آن وقت به بنده گفتند که یک معاونِ استاندار تا حالا به ایرانشهر نیامده است! در سال 57 در ایرانشهر سیل آمد و هشتاد درصد شهر قطعاً خراب شد؛ یعنى من یک به یک تمام مناطق شهر را با پاى خودم رفتم و دیدم. پنجاه روز ما امداد و پشتیبانى مى‏کردیم. یک نفر از مرکز که هیچ، از زاهدان هم یک نفر آدم برجسته‏ى متشخص به ایرانشهر نیامد که بگوید چه خبر است این‏جا ! به صورت ظاهرى هدایایى به وسیله‏ى «شیر و خورشید» فرستادند که اولاً اگر به دست مردم مى‏رسید، یک‏دهم نیازهایى که مردم داشتند و یک‏دهم آنچه که ما تبعیدیها براى مردم فراهم کرده بودیم، نمى‏شد؛ ثانیاً همان را هم نمى‏دادند و از آن هدایاى ناچیز، مبالغى هم براى خودشان لازم داشتند تا بخورند. یعنى اصلاً ایرانشهر که مرکز جغرافیایى و به یک معنا مرکز فرهنگى بلوچستان بوده، همیشه در طول زمان، بکلى مغفولٌ‏عنه بود؛ زاهدان هم همین‏طور. براى شتر سوارى و استفاده از شرابِ چند ده ساله به بیرجند مى‏رفتند و براى این‏که در آن‏جا عیاشى کنند، بیرجند فرودگاه داشت؛ اما چون در این‏جا وسیله‏ى عیاشى فراهم نبود، به بلوچستان نمى‏آمدند. یعنى هر نقطه‏یى در کشور - چه بلوچستان، چه هر نقطه‏ى دیگر - که محرومیت داشت، مغفولٌ‏عنه بود. مازندران خوب بود، براى این‏که بروند آن‏جا استفاده کنند. رژیم گذشته این‏طورى بود.

یک چیز جالبى به شما بگویم: در مازندران، پنج فرودگاه هست که از زمان رژیم گذشته مانده است! پنج فرودگاه در یک استان که همه‏اش هم براى رژیم گذشته و آن شخص طاغوت یا نزدیکان او بوده است. فرودگاه رامسر براى استفاده از هتل رامسر که مى‏دانید براى چه کسانى بوده است؛ فرودگاه نوشهر براى گردشگاه هر ساله‏ى طاغوت که برود آن‏جا و دو ماه استراحت کند؛ فرودگاهى براى یک اردوگاه نظامى که نظامیان وابسته به آنها - که از یک نیروى بخصوصى بودند و نمى‏خواهم اسم بیاورم - آن‏جا بروند و خوش بگذرانند؛ فرودگاه دشت‏ناز نزدیک سارى - که امروز فرودگاه رسمى مازندران است و مردم از آن استفاده مى‏کنند و در گذشته براى الواط و اوباش اولاد رضاخان بوده است - که هزاران هکتار از زمینهاى حاصلخیز را تصرف و یک فرودگاه هم وسطش درست کرده بودند؛ و یک فرودگاه هم در املاک نوکران خودشان در حدود مینودشت. پنج فرودگاه براى دستگاههاى وابسته‏ى به حکومت یا نزدیک به آنها؛ اما مردم، اساتید، مستحقان و بیماران علاج‏ناپذیر مازندران مطلقاً نه از فرودگاه، نه از هواپیما و نه از هیچ تسهیلات دیگرى برخوردار نبودند. آنها هر سال چند بار به مازندران مى‏رفتند؛ اما به مثل زاهدان در تمام عمر حکومتشان یک بار هم سر نمى‏زدند؛ این مى‏شود غبار فراموشى.

 

بیانات در دیدار نخبگان استان سیستان و بلوچستان 05/12/81

 

خاطرات مقام معظم رهبری (پوشیدن لباس نظام)

پوشیدن لباس نظام

--------------------------------------------

مقام معظم رهبرى به من فرمودند: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامى در جبهه‏ها حاضر مى‏شدم، اما تردید داشتم که آیا مصلحت در همین است که من لباس پیغمبرصلى الله علیه وآله را کنار بگذارم و این لباس تنگ نظامى را بپوشم یابا همان لباس روحانى به جبهه بیایم؟

ایشان هنگام مراجعت به تهران، لباس روحانیت را روى همان اونیفرم نظامى مى‏پوشیدند و پس از تقدیر گزارش به حضرت امام قدس سره به نماز جمعه مى‏آمدند و نماز وحدت آفرین جمعه را مى‏خواندند.

ایشان در ادامه فرمودند: روزى که براى دادن گزارش از جبهه، به جماران رفتم، امام قدس سره پشت پنجره ایستاده بودند. من مشغول باز کردن پند پوتین‏ها و این کار مدتى طول کشید.

حضرت امام قدس سره ایستاده بودند و با لبخندى، خیره خیره مرا نگاه مى‏کردند. پس از آن که وارد اتاق شدم، دست امام را بوسیدم. معظم له دستى به پشت من زدند و فرمودند: زمانى پوشیدن لباس سربازى در عرف ما، خلاف مروت بود؛ ولى الان مى‏بینم چه برازنده شماست!

آیةاللَّه خامنه‏اى فرمودند: با این کلام دل رباى امام، تردید از دلم بیرون رفت و از آن روز به بعد، همیشه از پوشیدن لباس نظامى لذت مى‏بردم.!

   حجةالاسلام و المسلمین ذوالنور

 

 . پرتوى از خورشید، ص 139.