گفتگوی خواندنی با آیتالله مصباح درباره آیتالله بهجت
زندگى اولیاى خدا براى سایر مردم الگویى است که باید آنها را شناخت و سرمشق قرار داد و از آن جمله است زندگانی آیتالله العظمی محمد تقی بهجت که پس از یک عمر تهذیب نفس و مجاهدت علمی در حوزههای دینی و معرفتی عصر امروز بر اثر عارضه قلبی دارفانی را وداع گفت.
گفتگویی خواندنی صدا و سیما با آیتالله مصباح یزدى پیرامون زندگى نامه حضرت آیتالله العظمى بهجت به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام على سیدنا محمد و آله الطاهرین.
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و على آبائه فى هذه الساعة و فى کل ساعة ولیاً و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلاً و عینا حتى تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.
زندگى اولیاى خدا براى سایر مردم الگویى است که باید آنها را شناخت و سرمشق قرار داد و استفاده کرد. وجود آنها براى تعلیم و تربیت بندگان از نعمت هاى بزرگ خداوند است. یکى از این شخصیت ها در عصر ما وجود مبارک حضرت آیت الله بهجت مدظله العالى است که از جهات زیادى مى تواند براى دیگران الگو و سرمشق باشد.
ادامه مطلب ...
استاد سید متولی عبدالعال
( سور رحمن و قصار السور) تلاوت در پاکستان
دانلود تلاوت استاد متولی عبدالعال در چهار قسمت می باشد.
1- دانلود قسمت اول
2- دانلود قسمت دوم
3- دانلود قسمت سوم
4- دانلود قسمت چهارم
بدتر از نسل هویدا!
--------------------------------------------
شما ببینید اینهایى که در رأس کار آمده بودند، چه کسانى بودند و چه فکر و ذهنیتى داشتند؛ غالباً فاسد بودند؛ بخصوص این نسل جدیدشان که دیگر هیچ چیز نداشتند؛ حتى از نسل هویدا هم بدتر بودند! من هویدا را مثال مىزنم که از بدترینهاست؛ یعنى او از فاسدترین رجال ایران بود؛ درعینحال نسل هویدا شرف داشت بر نسل راجى؛ نویسنده کتاب «خدمتگزار تخت طاووس»! اگر شما این کتاب را خوانده باشید، مىتوانید بفهمید که این نسل، چه نسلى بوده است؛ اینها مىخواستند جاى هویدا بیایند. حالا نمىشود گفت صد رحمت به هویدا؛ اما نسبت به آن نسل، واقعاً باز هویدا! هویدایى که نسبت به رجال ایران، بلاتردید جزو فاسدترینها بود؛ اما بالاخره ته دل او و امثال او، تهمانده و رسوبى از آن قدیم - حالا اسمش ملیت بود، وطندوستى بود، آب و خاک بود - وجود داشت؛ ولى نسل جدیدشان که نمونهاش همین «راجى» است، واقعاً اینها چه بودند؟!
(نقل در دیدار مدیر مسئول، سردبیر و اعضاى هیئت تحریریه مجله حوزه مورخ 28 بهمن 1370)
قصه اصحاب کهف را از شما یاد گرفتم!
--------------------------------------------
ماه رمضان بود، فکر کردم براى اینها چه مطلبى را مطرح کنم که خوب باشد. به مناسبت حال خودم گفتم که سوره کهف را برایشان تفسیر میکنم. براى این کار، من به تفاسیر مختلف و به تاریخ مراجعه میکردم و در آن جلسه - که جلسه خیلى پُرشور و خوبى هم بود - این ماجرا را در شبهاى ماه رمضان پشت سر هم بیان میکردم. پس از این قضیه هم بارها داستان اصحاب کهف را گفتهام و شنیدهام و خواندهام؛ اما حقیقت قضیه این است که قصه اصحاب کهف را از شما یاد گرفتم! آن شبى که شما آن صحنه بسیار زیبا و قوى و پیچیده و عالى را اجرا کردید، من فهمیدم که «اذ قاموا ربّنا ربّ السّموات و الأرض» یعنى چه! آن شب من این را به چشم خودم دیدم. شما حقیقتاً یک داستان قرآنى را زنده و مجسم کردید و آن را در مقابل چشم بینندگان قرار دادید؛ این کارِ خیلى بزرگى است.
(نقل در دیدار دست اندرکاران مجموعه تلویزیونی مردان آنجلس در هشتم اسفند 1377)
خانه پدر رئیس جمهور!
--------------------------------------------
در دوران ریاست جمهورى که مرحوم پدر و مادرم در منزل خودشان زندگى میکردند، هیچ وقت به ذهن هیچ کس - نه به ذهن آنها، و نه به ذهن ما - خطور نمیکرد که حالا مثلاً چون ما رئیس جمهور هستیم، دستى بر این خانه بکشیم و آن را تعمیرى بکنیم. حتى هنگامى که یکى از همسایههاى ما در اینجا ساختمان بلندى ایجاد کرده بود که بر این حیاط مشرف بود و مادر ما هم نمىتوانست دیگر بدون چادر در حیاط راه برود، بعضى از دوستان گفتند خوب است شما بگویید این کار را نکنند؛ ما پیغام دادیم، دیدیم که گوش نکردند! ما راه قانونى هم نداشتیم؛ یعنى آنقدر داعى و انگیزه پیدا نشد که به آن همسایه فشار بیاورند که خانهات را مثلاً یک متر کوتاهتر درست کن. این از آن چیزهایى است که در یک نظام و در یک کشور، براى همه مایه خشنودى و دلگرمى است. مقامات دنیوى و امکانات مادى موجب نمىشود که اشخاص وضع شخصى خودشان را با وضع عمومى اشتباه بگیرند و فکر کنند که باید در رفاه بیشترى زندگى کنند.
نقل در بازدید از منزل پدری در مشهد به تاریخ هفدهم مرداد 1374)
برو این قلیان را چاق کن و بیاور!
--------------------------------------------
نوکرى دنبال سرش بود و پوستینى قیمتى روى دوشش مىانداخت و لباسهاى فاخرى مىپوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملکالتجار بوده یا از خانواده ملکالتجار بودند. ایشان طلبه و اهل معنا بود و بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى - که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتى بزرگان مىرفتند در محضر ایشان مىنشستند و استفاده میکردند - راهنمایى شد. روز اولى که مرحوم حاج میرزا جواد آقا با آن هیئت یک طلبه اعیان و اشراف متعین، به درس آخوند ملاحسینقلى همدانى مىرود، وقتى که مىخواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلى همدانى از آنجا صدا مىزند که همانجا - یعنى همان دم در روى کفشها - بنشین؛ حاج میرزا جواد آقا هم همانجا مىنشیند! البته به او برمىخورد و احساس اهانت میکند؛ اما خود این و تحمل این تربیت و ریاضت الهى، او را پیش مىبرد. جلسات درس را ادامه مىدهد. استاد را - آنچنان که حق آن استاد بوده - گرامى مىدارد و به مجلس درس او مىرود. یک روز در مجلس درس، او که در اواخر مجلس هم نشسته بود، هنگامى که درس تمام مىشود، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى به حاج میرزا جواد آقا رو میکند و مىگوید: برو این قلیان را براى من چاق کن و بیاور! بلند مىشود، قلیان را بیرون مىبرد؛ اما چهطور چنین کارى بکند؟! اعیانى، اعیانزاده، جلوى جمعیت، با آن لباسهاى فاخر! ببینید، انسانهاى صالح و بزرگ را اینطور تربیت میکردند. قلیان را مىبرد، به نوکرش که بیرون در ایستاده بود، مىدهد و مىگوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او مىرود قلیان را درست میکند و مىآورد به میرزا جواد آقا مىدهد و ایشان قلیان را وارد مجلس میکند. البته این هم که قلیان را به دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینى بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلى مىگوید که خواستم خودت قلیان را درست کنى، نه اینکه بدهى نوکرت درست کند! این، شکستن آن منِ متعرضِ فضولِ موجبِ شرک انسانى در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگبینى و خودشگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قائل شدن را از بین مىبرد و او را وارد جادهایى میکند و به مدارج کمالى مىرساند که مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار محل توجه اهل باطن و اهل معناست.