*****
مثنوی (زمزمه ی دلباختگان )از آیت الله مکارم شیرازی دامت برکاته
برو ای باد صبا کن گذری ببر از ما سوی آن شه خبری
تو مهین پادشه خوبانی تو در این پیکر عالم جانی
جام دل از غم تو لبریز است سینه پراخگر و آتش خیز است
فاش می گویم و دلباخته ام به تو ،از غیر تو پرداخته ام
من همان روز که بشناختمت یک نگه کردم و دل باختمت
تو همان عیسی روح اللهی وارث صدق کلیم اللهی
آدم و نوح نبی اللهی بهترین پور خلیل اللهی
تو محمد تو حسین و حسنی یادگارو خلف بوالحسنی
بهر دیدار تو ودر تابو تبم سخت شیدایی آن خال لبم
گر نبودی تو ،افلاک نبود آب و باد و آتش و هم خاک نبود
آدم بوالبشر از کتم عدم ننهادی به جهان هیچ قدم
عدل افسانه شده چون عنقا قلب خونا به شده چون صهبا
حاش لله که عنایت نکنی مخلصان غرق کرامت نکنی
(ناصر )م از کرمت آگاهم کمترین خادم آن درگاهم
(با تلخیص)
*****
مثنوی (زمزمه ی دلباختگان )از آیت الله مکارم شیرازی دامت برکاته
برو ای باد صبا کن گذری ببر از ما سوی آن شه خبری
تو مهین پادشه خوبانی تو در این پیکر عالم جانی
جام دل از غم تو لبریز است سینه پراخگر و آتش خیز است
فاش می گویم و دلباخته ام به تو ،از غیر تو پرداخته ام
من همان روز که بشناختمت یک نگه کردم و دل باختمت
تو همان عیسی روح اللهی وارث صدق کلیم اللهی
آدم و نوح نبی اللهی بهترین پور خلیل اللهی
تو محمد تو حسین و حسنی یادگارو خلف بوالحسنی
بهر دیدار تو ودر تابو تبم سخت شیدایی آن خال لبم
گر نبودی تو ،افلاک نبود آب و باد و آتش و هم خاک نبود
آدم بوالبشر از کتم عدم ننهادی به جهان هیچ قدم
عدل افسانه شده چون عنقا قلب خونا به شده چون صهبا
حاش لله که عنایت نکنی مخلصان غرق کرامت نکنی
(ناصر )م از کرمت آگاهم کمترین خادم آن درگاهم
(با تلخیص)
*****
یار می آید « سید محمد غفاری »
غمین مباش برادر ! که یار می آید دل نشسته به خون را قرار می آید
مگو ز تیرگی آسمان شب آیین که صبح از پی شبهای تار می آید
سپیده می دمد و آفتاب عالم تاب به آسمان شب انتظار می آید
مریز اشک فراق از دو دیده چون یعقوب چرا که یوسف نیکو عذار می آید
امیر قافله گوید که از ره یاری به دشت حادثه آن تکسوار می آید
بزرگ منجی عالم به دادخواهی ما به گاه حادثه بیشمار می آید
ز بازوان توانمند او به تارک خصم لهیب بارقه ذوالفقار می آید
خوش آن خجسته پگاهی که با شکستن شب نهان به دیده ما آشکار می آید
*****
الا که راز خدایی « سید رضا موید »
الا که راز خدایی ، خدا کند که بیایی تو نور غیب نمایی ، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا ! خدا کند که سرآید سرآید و تو بیایی ، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو برآید ، خدا کند که نباشد الا که هستی مایی ، خدا کند که بیایی
تو از خداست وجودت ثبات دهر ز جودت رجایی و همه جایی ، خدا کند که بیایی
به گفتگوی تو دنیا ، به جستجوی تو دلها تو روح صلح و صفایی ، خدا کند که بیایی
به هر دعا که توانم ، تو را همیشه بخوانم الا که روح دعایی ، خدا کند که بیایی
نظام نظم جهانی ، امام عصر و زمانی یگانه راهنمایی ، خدا کند که بیایی
فسرده عارض گلها ، فتاده عقده به دلها تو دست عقده گشایی ، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته ، حرم به راه نشسته تو مروه ای تو صفایی ، خدا کند که بیایی
تو احترام حریمی ، تو افتخار حطیمی تو یادگار منایی ، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی ، تو زمزمی تو فراتی تو رمز آب بقایی ، خدا کند که بیایی
هنوز جسم شهیدان فتاده است به میدان تو وارث شهدایی ، خدا کند که بیایی
بیا و پرده برافکن ، به ظلم شعله درافکن که نور عدل خدایی ، خدا کند که بیایی
الا که جان جهانی ، جهان جان و نهانی نهان ز دیده مایی ، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری ، به دیده ها همه نوری به دردها تو دوایی ، خدا کند که بیایی
اسیر بند جفا را ، دچار رنج و بلا را به دست توست رهایی ، خدا کند که بیایی
تو بگذر از سفر خود ، ببین به پشت سر خود چه محشری ! چه بلایی ! ، خدا کند که بیایی
قسم به عصمت زهرا ، بیا ز غیبت کبری دگر بس است جدایی ، خدا کند که بیایی
« موید » است و دعایت ، اگر قبول خدایت فتد دعای گدایی ، خدا کند که بیایی
*****
صدای بال ملائک « ناصر فیض»
صدای بال ملائک ز دور می آید مسافری مگر از شهر نور می آید ؟
دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که موسی عمران ز طور می آید ؟
شراب ناب تبلور به شهر آوردند تمام شهر به چشمم بلور می آید
به باغ از غم داغ کدام گل گفتند که آتش از دل خاک نمور می آید ؟
ستاره ای شبی از آسمان فرو آمد و مژده داد که صبح ظهور می آید
چقدر شانه غم بار شهر حوصله کرد به شوق آن که پگاه سرور می آید ؟
مسافری که شتابان به یال حادثه رفت به بال سرخ شهادت صبور می آید
به زخم های شقایق قسم هنوز از باغ شمیم سبز بهار حضور می آید
مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است صدای پای سواری ز دور می آید
*****