مصاحبه:درمورد حضور امام زمان(عج)

مصاحبه:

برای پرس و جو درباره میزان اطلاعات مردم درمورد حضور امام زمان(عج) وارد یک مرکز مشاوره می شوم.
از یکی ازمشاوران این مرکز می پرسم: بنظرشما حضور امام عصر(عج) در زندگی شما چقدر مشهود است؟
مثل کسی که سؤالم را نشنیده است می گوید: چه گفتید؟!
پرسشم را تکرار می کنم او به دیوار روبرو خیره می شود. کمی فکر می کند و با استیصال می گوید: این یک مسئله بزرگ تربیتی است که خیلی می شود در رابطه با آن صحبت کرد!
می گویم: خیلی خلاصه بگویید!
می گوید: ببخشید، فعلا چیزی به نظرم نمی رسد!!
------------------------------------------------------
درپارک شهر، عده ای ازدختران جوان با هم مشغول گپ و گفت وگویند... گاهی سرهایشان را به هم نزدیک می کنند و پس از آنکه حرف یکی از آنها به پایان می رسد با هم بلندبلند می خندند. به هیچ وجه به اطراف خود توجه ندارند. به آنها نزدیک می شوم و از یکی از آنها همین سؤال را می پرسم.
او سراپای مرا ورانداز می کند و می گوید: شما؟!
می گویم: خبرنگارم و برای یک گزارش این مطلب را ازشما می پرسم.
می گوید: ممکن است سؤالتان را درحد دیپلم ترجمه کنید تا بفهمم چه می گویید؟!
می گویم: امام زمان(عج) چه نقشی در زندگی شما دارد؟
با تعجب می گوید: آن حضرت که غایب است. خوب ما فقط او را دوست داریم. همین!
---------------------------------------------------------------------
خوب اولا سلام
جوانان و امام زمان ...چی امام زمان ...نفهمیدم یه باره دیگه بگو چی
آآآآآآآآآآهان امام زمان
خوب معلومه دیگه امام دوازدهممونه از نظرها هم غایب مثل خورشید پشت ابر
خوب منظور که چی
هیچی همینجوری دیگه چی
میگن یه روزی از اون روزهای نیومده میاد امروز و فردا نه ها سالها و قرنهای دیگه
یعنی اینقدر دور؟؟
البته هستن بعضیها که میگن امروز و فردا میاد
ولی من میگم هیچی ولش کن
اصلا یادش هم میکنی ؟؟؟
هان چی ...هر از گاهی
چرا هر از گاهی
دیگه
____________________________________]
نزدیک میدان ولیعصر هستم. نگاهم به تعدادی جوان می افتد که درحال خارج شدن از یک مؤسسه کامپیوتری هستند. موهای روغن زده اشان زیر نور خورشید پاییزی، برق می زند.
با شور و حرارت خاصی از استفاده هایی که می شود از کامپیوتر کرد، حرف می زنند. خودم را به آنان می رسانم و از یکی از آنها که بزرگتر از بقیه است، همین سؤال را می پرسم.
«رضا» به دوستانش می گوید: بچه ها! ما هم آدم شدیم. بالاخره یکی هم نظر ما را خواست!
بعد به من می گوید: آقا! عکس ما را هم در روزنامه چاپ می کنید؟
و در پاسخ سؤالم می گوید:
والله دراین باره فکر نکرده ام، اینطوری چیزی به نظرم نمی رسد.
باید فکرکنم.
می گویم: خوب فکرکن! مدتی ساکت می شود و...
--------------------------------------------------------------------
درمیدان میوه وتره بار خانمی درحال خرید میوه است. پس ازخرید، خودم را معرفی می کنم و می گویم اگر مایلید ضمن معرفی خود بفرمایید که امام زمان (ع) درزندگی شما چه نقشی دارد؟
می گوید:«شقایق نادری» هستم ومن چندین بار به آقا متوسل شده ام ومشکلم حل شده است.
ازاو بیشتر توضیح می خواهم می گوید:
واقعا آقا مشکل گشا است. من نمی توانم شرح مشکلاتم را بگویم فقط همین را بگویم که هروقت مشکلی داشته ام که هیچ کس نتوانسته است آنرا حل کند وواقعا ازهمه کس ناامید شده ام و خالصانه دست به دامن آقا شده ام مشکلم حل شده است. فدای اسم آقا! قربان محبت امام زمانم بروم...

قطره های اشک به او اجازه سخن بیشتر را نمی دهد
کم کم به وقت نماز نزدیک می شوم. موذن مؤمنان را به نماز فرامی خواند خودرا به دریای معنویت می رسانم
پس از نماز جماعت، جوان نورانی و خوش سیمایی توجهم را جلب می کند.
بسویش می روم و اسم و شغلش را می پرسم.
می گوید «محمدی» هستم و مهندسی می خوانم.
از او می پرسم: امام زمان(عج) در زندگی شما چه نقشی دارد؟
اول طفره می رود... اما نمی تواند ازسؤالهای من خلاص شود.
می گوید: امام زمان(عج) الگوی من در زندگی است. البته من نمی توانم ادعا کنم که توانسته ام در همه امور خود را آنچنان که او دوست دارد، بسازم اما به هرحال اوبعنوان نقطه بزرگ و هدف اصلی آمال و آرزوهای من است.
-------------------------------------------------------
وارد دانشگاه که می شوم، خاطرات دوران دانشجویی ام زنده می شود...
به خودم که می آیم روبروی «دکترسودمند» هستم. ایشان درباره نقش امام زمان (ع) درزندگی اش می گوید:
اصولا من درهنگام گرفتاری به سراغ امام زمان می روم!
البته تا به حال چندین بار به مسجد جمکران رفته ام واعمالی را انجام داده ام... اما خوب ایشان مراد ومقتدای من هستند.و من در مراحل مختلف زندگی ام سعی کرده ام که رضایت آقا را جلب کنم. با عمل به تکلیف با احسان و نیکوکاری، با خودسازی و مراقبه و محاسبه، چون طبق آیه قرآن و روایات، اعمال ما به امام زمان عرضه می شود، من نمی خواهم حتی المقدور طوری عمل کنم که وقتی آقا به نامه عملم نگاه می کند ناراحت شود.
---------------------------------------------------------------------
درحین برگشت به اداره به راننده تاکسی که با او می آیم،
می گویم: حال پاسخ دادن به یک سؤال را داری؟
نگاه عاقل اندر سفیهی می کند و آهی می کشد: چه سؤالی؟
نمی دانم چرا ولی احساس می کنم که از سؤالم صرفنظر کنم... در همین فکر هستم که دوباره می پرسد: نگفتید .
می گویم: مثل اینکه خسته هستید... بگذریم...
قیافه ای جدی می گیرد و می گوید: خواهش می کنم آقا، بفرمایید...
می گویم: لطفاً با دقت به سؤالم پاسخ دهید. امام زمان (ع) در زندگی شما چه نقشی دارد.
اخم های چهره اش از هم گشوده می شود و می گوید: خدمت حضرت آقا که عرض کنم من یک فرزند دارم، او را هم از لطف آقا دارم.
می گویم: بیشتر توضیح بده.
می گوید: من 14 سال بچه دار نمی شدم. به خیلی از دکترها مراجعه کردیم ولی فایده ای نداشت. یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد که اگر متوسل به امام زمان (عج) شوی نتیجه خواهی گرفت... خلاصه الآن پسرم طلبه است. مهدی را می گویم من هرشب چهارشنبه به جمکران می روم... اگر مسافری بیا امشب با هم برویم؟!